سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خداوند همه چیز می شود همه کس را

چهارشنبه 86 مرداد 3 ساعت 2:7 صبح

یا انیس من لا انیس له 


نوشته شده توسط : سید عباس مجاهد

نظرات دیگران [ نظر]


قصه پرواز

سه شنبه 86 خرداد 15 ساعت 9:30 عصر

یا انیس من لا انیس له

پرنده به آسمان نگاه کرد و به یاد روزهای خوب گذشته افتاد. دیر زمانی نبود که از دسته پرندگان مهاجر جدا افتاده بود. شاید همین چند روز قبل بود که برای بار آخر، دست در دست پرنده دیگری نهاده بود و با وی از شوق پرواز سخن گفته بود و حالا پرنده تنها شده بود و آن دیگری پرواز کرده بود و در اوج آبی آسمان محو گشته بود.

پرنده به یاد روزهای خوب گذشته افتاد. زمانی که با دیگر پرندگان عهد بسته بود که تا پای جان، مطیع و فرمان بردار و فدایی بزرگ پرندگان باشد. به یاد عهدی که برای فدا شدن بسته بود. فدا شدن و فنا شدن در هدفی که بزرگ پرندگان همیشه از آن سخن می گفت..

پرنده به یاد آورد که بزرگ پرندگان می گفت: «آن روزها معبری باز برای شهادت داشتیم و امروز کوچه ای تنگ. هنوز هم راه برای شهادت هست.تنها دل را باید صاف کرد.»

پرنده به یاد آورد دوره ای که او نیز، هنگام پرواز در آسمان، جز این اندیشه دیگری نداشت که روزی فدایی بزرگ پرندگان باشد و جان خویش را در ره او فدا کند..

وحالا پرنده بود و زمین. زمینی که همیشه از نشستن بر آن می ترسید. زمینی که شنیده بود دامهای بسیاری برای اسیر کردن پرنده در دل خود گسترانده است. و حالا پرنده در همان زمین اسیر بود..

پرنده به آسمان نگاه کرد و شوق دوباره پریدن در دلش زبانه کشید. بالهای خویش را باز کرد تا پرواز کند و اوج بگیرد بر بلندای آسمان. اما نتوانست. آخر بالهای پرنده شکسته بود و پرنده برای پرواز محتاج بال بود..

همین چند روز قبل بود که بال پرواز پرنده در گیر و دار پروازی غریب، به دست شکارچیان شکسته بود و پرش نیز از اسارت در دام صیاد زمین سوخته بود..

وحالا پرنده دل شکسته بود. دل شکسته و دلتنگ. دل شکسته از اسارت و دلتنگ یاران سفر کرده و همسفران گم گشته اش..


نوشته شده توسط : سید عباس مجاهد

نظرات دیگران [ نظر]